امیرعباس ۱۲ ساله کلاس پنجمه؛ پسری آرام که آرزوهایش را با دفتر مشقش شریک میشود. پدر در بخش حراست یک شرکت کار میکند با حقوقی که فقط کفاف زنده ماندن را میدهد، نه زندگی کردن. مادر خانهدار است. در طبقه چهارمِ خانهای کوچک و اجارهای زندگی میکنند و هر ماه اجاره مثل کوهی بزرگ روی دوششان سنگینی میکند. امیرعباس ساکت است، اما دلش پر از حرف و رؤیاست.